قسمت نبود...
عشق صداي فاصله هاست. صداي فاصله هايي كه - غرق ابهامند - نه ، صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر. هميشه عاشق تنهاست. و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست. و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز. و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند. و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را به آب مي بخشند. و خوب مي دانند كه هيچ ماهي هرگز هزار و يك گره رودخانه را نگشود. و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق در آب هاي هدايت روانه مي گردند و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند. - هواي حرف تو آدم را عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات و در عروق چنين لحن چه خون تازه محزوني...
MiSs-A |